رفتن به محتوای اصلی
x

معرفی کتاب با، شخصیت پرستار

روز پرستار روز مهمی در تاریخ ایران و صد البته تقویم جهانی است. روزی برای قدردانی و نشان دادن زحماتی که پرستاران در سراسر جهان می‌کشند. در تقویم ایرانی، روز پرستار، پنجم جمادی الاولی، سالروز ولادت حضرت زینب (س) است که پس از واقعه کربلا، پرستاری از اهل بیت را بر عهده داشت. در تقویم جهانی روز پرستار، ۱۲ می و سالروز تولد فلورانس نایتینگل، بنیان‌گذار پرستاری نوین است.

دراینجا به معرفی کتابهایی با، شخصیت پرستار می پردازیم

مطلقا تقریبا

وقتی نام پرستار می‌آید، احتمالا همه ما یاد بیمارستان می‌افتیم. نوع دیگری از پرستارها که حسابی نقش مهمی دارند و نباید فراموش شوند، آن دسته آدم‌هایی هستند که برای مراقبت از ما به خانه می‌آیند. بعضی‌ها درست مانند سنگ صبور مراقب مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها هستند و اجازه نمی‌دهند توی دلشان آب تکان بخورد و برخی دیگر، باید با بچه‌ها و نوجوان‌ها سروکله بزنند. آن‌ها آدم‌های مهمی هستند. چون زمان زیادی را با بچه‌ها صرف می‌کنند و می‌توانند حسابی تاثیرگذار باشند. درست مثل همان کاری که کالیستا برای البی کرد. کتاب «مطلقا تقریبا» نیز یک شخصیت پرستار از همین نوع دارد.البی نه شاگرد اول کلاس است و نه در زنگ ورزش یا هنر می‌درخشد. می‌توان اینطور گفت که او لیست بلندبالایی از چیزهایی درست کرده است که در آن‌ها خوب نیست. اما این موضوع خانواده‌اش را حسابی نگران کرده و می‌ترساند. آن‌ها مدام سعی می‌کنند برای او تعیین تکلیف کنند و کاری کنند که او مطابق رفتارشان عمل کند. اما از وقتی کالیستا به خانه آن‌ها می‌آید، زندگی البی از این رو به آن رو می‌شود. کالیستا همان کسی که است که به البی کمک می‌کند تا بفهمد در چه کارهایی خوب است و دوست دارد در آینده‌ای که به نظر دیگران، برایش حسابی تیره و تار است، جایی، نقطه درخشانی پیدا کند.

بی دوز وکلک

حضور آدم‌ها در زندگی ما دلیلی دارد. این جمله را احتمالا بارها و بارها شنیده‌ایم و شاید چندباری نیز خودمان تجربه‌اش کرده باشیم. این داستان هم از همان داستان‌ها است. حضور پرستاری که زندگی دیگران را حسابی تغییر می‌دهد. کتاب بی دوز و کلک چهار داستان به‌هم پیوسته دارد که درباره روابط خانوادگی نوشته شده استآدم‌هایی که در کنار یکدیگر زندگی کرده‌اند اما شاید روابطشان آنطور که دلشان می‌خواسته، با خوبی و خوشی پیش نرفته است. روابط تیره و تار اعضای این خانواده، که همگی با صداقت زندگی کرده‌اند، حالا به چالش کشیده می‌شوداما این کتاب هم یک شخصیت پرستار دارد که با ورود او، روابط خانوادگی نیز دچار تغییر می‌شود.

انتهای راهرو

بعد از فوت بیمار بواسطه مسوولیتم و قوام بخش، جلو پرسنل مجال بروز احساسات را نداشتم. از درب انتهای بخش وارد فضای آزاد شدم. هوا در حال روشن شدن بود و ستاره‌های در حال خاموشی آخرین عکس‌های سحرخیزان را می‌گرفتند تا گواهی باشند برای فردا و فرداها. رو به ستاره‌ای که خط سیرش از بخش کرونا تا آسمان رسیده بود ایستادم و از پشت پرده اشک دور از چشم پرسنل ماسک را از روی صورتم برداشتم و گفتم: من شکوفه روشن هستم. از اتاق بیمار به وسعت دیدی که پنجره شرقی در اختیارم می‌گذاشت تنهایی‌ام را نظاره می‌کردم. یکی از پرسنل صدایم کرد. انگار یخ زده بودم و حس و حال برگشتن به ایستگاه پرستاری وکار را هم نداشتم. روی میله پرچم آموزشگاه مجاور بیمارستان، پرچم سه رنگی باد می‌خورد یعنی یک ایران برایم دست تکان می‌داد و با هر تکان غمی از دلم می‌زدود. از شدت شوق تمام تنم می‌سوخت.

‌تیفوس

 تیفوس داستانی از ژان پل سارتر، نویسنده برنده جایزه نوبل ادبی است. او در این داستان، ماجرایی به ظاهر ساده از شیوع یک بیماری همه‌گیر را روایت می‌کند و در کنارش، به بیان مسائل خاص و دغدغه‌هایش، استعمار، طبقه‌بندی و تبعیض نژادی، ارزش‌ها و ضد ارزش‌ها می‌پردازد. داستان تیفوس درباره دو شخصیت است: پزشکی به نام ژرژ که به دلیل اشتباهاتی که در گذشته انجام داده است، کارش را رها کرده و حالا درست مانند یک ولگرد خیابانی زندگی می‌کند و شخصیت دیگری به نام نلی، که یک خواننده سطح پایین در کلاب‌های شهر است و حالا در اوج شیوع این بیماری، به طور داوطلبانه، مشغول پرستاری و کار و مراقبت از بیماران شده است. شرایط و اوضاع امیدوارکننده نیست و نلی در تلاش است تا ژرژ را به کار برگرداند. حال باید دید چقدر در این مسیر موفق است.

‌دخیل عشق

دخیل عشق داستانی از مریم بصیری است که نگاهی موشکافانه به جنگ می‌اندازد و تبعات آن را بررسی می‌کند. تبعاتی که نه فقط مردان حاضر در جبهه‌ها را، بلکه زنان فعال در پشت جبهه‌ها را هم درگیر خود کرده است. این داستان روایتگر ماجرای صبوره و رضا است. رضا یکی از رزمندگانی است که در جنگ، یک دست و پاهای خود را از دست داده است. جانباز شدن او، آتش اختلافات میان اعضای خانواده‌اش را شعله‌ور می‌کند. در این میان، صبوره، دختری که خود و زندگی‌اش را وقف مراقبت از جانبازان کرده است، به رضا دل می‌بندد اما حجب و حیایی که دارد، مانع آن می‌شود تا علاقه‌اش را ابراز کند. کم‌کم سروکله خواستگارها پیدا می‌شود و صبوره باید پاسخی بدهد...

باغچه ای برای اوفلیا

شاید یکی از ویژگی‌های اصلی کتاب‌ها، این باشد که می‌تواند کاری کند که ذهن ما، در دنیای داستان فرو برود. ما در حینی که داستان را می‌خوانیم با تخیل خودمان آن را دوباره در ذهنمان می‌سازیم و می‌توانیم با ماجرایی که رخ می‌دهد، سیر اتفاق‌ها و قهرمان‌ها و شخصیت‌های کتاب، همدلی کنیم. داستان باغچه‌ای برای اوفلیا هم یکی از همین داستان‌ها است که ماجرای دردناک اتانازی و کشتن انسان‌هایی است که از نظر حکومت رایش سوم، ارزش زندگی کردن ندارند. اوفلیا دختری است که پدرش را در جنگ از دست داده است. یک روز پرستاری به نام گرترود به خانه آن‌ها می‌رود تا حساب بیمارستانی آن‌ها را ببندد. اما خبر ندارد که اوفلیا، در خانه است. دختری که وضع سلامت روانی چندان مناسبی ندارد و در انتظار پدرش، در خانه تک و تنها نشسته است. گرترود که متوجه می‌شود که با چنین وضعیتی اوفلیا چندان شانسی برای زنده ماندن ندارد، تصمیم می‌گیرد هر طور می‌تواند به او کمک کند و زندگی‌اش را به او بازگرداند.